جدول جو
جدول جو

معنی خر گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خر گرفتن
(بَ مَ دَ)
کسی را احمق فرض کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
انس گرفتن، عادت کردن، خو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر گرفتن
تصویر بر گرفتن
گرفتن، برداشتن، برداشتن چیزی از روی زمین، ستردن یا برداشتن چیزی از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر گرفتن
تصویر سر گرفتن
آغاز شدن، درگیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ تَ)
باردار شدن. بارآور شدن. میوه دار شدن:
گفتم که جز رسول بدانست وحی کس
گفتابجز نخیل رطب کی گرفت بر؟
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ زَ / زِ رَ تَ)
مشتعل شدن
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ کَ دَ)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن:
بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد
خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد.
بیانا (از آنندراج).
- سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن.
، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا تَ)
انس گرفتن. الفت گرفتن. مأنوس شدن:
اگر زیرکی با گلی خو مگیر
که باشد بجا ماندنش ناگزیر.
نظامی (از آنندراج).
، اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن:
بد مکن خو که طبع گیرد خو
ناز کم کن که آز گردد ناز.
مسعودسعد.
گفت من چون درین جهانداری
خو گرفتم بمیهمانداری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ دَ)
خمیدن. دوتا شدن. منحنی شدن. کج شدن. دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نتوانم این دلیری منحنی کردن
زیرا که خم بگیرد بالایم.
ابوالعباس.
بدانگه که خم گیردت یال و پشت
بجز باد چیزی نداری به مشت.
فردوسی.
کمان گوشۀ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده رادم گرفت.
نظامی.
اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم.
نظامی.
- خم گرفتن پشت، دوتا شدن. دولا شدن پشت. کنایه از پیری
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب گرفتن
تصویر آب گرفتن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخور گرفتن
تصویر بخور گرفتن
خوزمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز گرفتن
تصویر درز گرفتن
دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس گرفتن
تصویر بس گرفتن
باز ماندن بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو گرفتن
تصویر بو گرفتن
بوناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر گرفتن
تصویر حذر گرفتن
عبرت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختم گرفتن
تصویر ختم گرفتن
ترحیم گذاشتن، مجلس تعزیت برای کسی بر پا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم گرفتن
تصویر خشم گرفتن
غضبان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بل گرفتن
تصویر بل گرفتن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرج نرفتن
تصویر خرج نرفتن
کار ساز نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر گرفتن
تصویر اختر گرفتن
رصد کردن اختران برای استخراج احکام نجومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر گرفتن
تصویر اثر گرفتن
تاثیر پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
مشتعل شدن شعله کشیدن، از شدت حرارت بجان آمدن و بی تاب شدن: وای، گر گرفتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گر گرفتن
تصویر گر گرفتن
((گُ گِ رِ تَ))
مشتعل شدن، مجازاً، بسیار خشمگین و تحریک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خم گرفتن
تصویر خم گرفتن
((خَ. گِ رِ))
کج شدن، گوژ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوی گرفتن
تصویر خوی گرفتن
آمخته شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرده گرفتن
تصویر خرده گرفتن
انتقاد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خو گرفتن
تصویر خو گرفتن
عادت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
انجام شدن، انجام گرفتن، عملی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسب اطلاع کردن، جویا شدن، خبر پرسیدن، سراغ گرفتن
متضاد: خبر یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انس گرفتن، الفت گرفتن، مانوس شدن، آمخته شدن، عادت کردن، خو کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد