درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
انس گرفتن. الفت گرفتن. مأنوس شدن: اگر زیرکی با گلی خو مگیر که باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی (از آنندراج). ، اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن: بد مکن خو که طبع گیرد خو ناز کم کن که آز گردد ناز. مسعودسعد. گفت من چون درین جهانداری خو گرفتم بمیهمانداری. نظامی
انس گرفتن. الفت گرفتن. مأنوس شدن: اگر زیرکی با گلی خو مگیر که باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی (از آنندراج). ، اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن: بد مکن خو که طبع گیرد خو ناز کم کن که آز گردد ناز. مسعودسعد. گفت من چون درین جهانداری خو گرفتم بمیهمانداری. نظامی
خمیدن. دوتا شدن. منحنی شدن. کج شدن. دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : نتوانم این دلیری منحنی کردن زیرا که خم بگیرد بالایم. ابوالعباس. بدانگه که خم گیردت یال و پشت بجز باد چیزی نداری به مشت. فردوسی. کمان گوشۀ ابرویش خم گرفت ز تندیش گوینده رادم گرفت. نظامی. اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم. نظامی. - خم گرفتن پشت، دوتا شدن. دولا شدن پشت. کنایه از پیری
خمیدن. دوتا شدن. منحنی شدن. کج شدن. دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف) : نتوانم این دلیری منحنی کردن زیرا که خم بگیرد بالایم. ابوالعباس. بدانگه که خم گیردت یال و پشت بجز باد چیزی نداری به مشت. فردوسی. کمان گوشۀ ابرویش خم گرفت ز تندیش گوینده رادم گرفت. نظامی. اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم. نظامی. - خم گرفتن پشت، دوتا شدن. دولا شدن پشت. کنایه از پیری